روزانه های یک بیمار اختلال جنسی

تکلیف روشن است نمیدانم کیستم !!!

روزانه های یک بیمار اختلال جنسی

تکلیف روشن است نمیدانم کیستم !!!

جشن تولد !!!!! نوشته شماره 17


     برای خودم تولد گرفتم خودم با خودم رفتم پارک چیتگر برای خودم هایپ خریدم موسیقی گذاشتم کلی حال داد جاتون خالی


     بود با ماشین تند وتند رانندگی کردم و خلاصه یه یک ساعتی هم کنار آب نشستم و فکر کردم به همه چی به اینکه برای 


     خطا کردن همین که اسمت فقط آدم باشه کافیه 


     درسها رو هم دارم میخونم فعلا تنها چیزیه که منو خوب به خودش مشغول کرده !


      دوستتون دارم 


     

تولدمن !!!!!! یاداشت شماره 16


    سلام به همه 


     خیلی خوبه که این همه دوست هست و وبلاگ رو میبینه 


     فردا تولدمه ولی جشن ندارم یعنی تصمیم گرفتم هیچ جشنی نگیرم تا حالم خوب بشه اونوقت همه شما رو به یه کافه 


         دعوت می کنم تا با هم آشنا بشیم ، حالم بگیر نگیر داره ولی در کل میگذرد 


    راستی چون فردا جمعه است و من تو خونه امکان نوشتن ندارم تا شنبه خداحافظ 


    

جلسه سوم و امتحان !!!! نوشته شماره 15

سلام به همه 


 امتحانم که بد نبود اما در خصوص جلسه سوم دکتر ازم خیلی راضی بود و خوشحال بود که تونستم افکار وسواسی رو که باعث


 آزارم شده رو کنترل کنم به دوران کودکی ام برگشتیم و سعی کردیم همه چیز را مرور کنیم در خصوص معایب ومحاسن بودن یا


 نبودن این حس صحبت کردیم واینکه باید به شدت خودم رو مشغول کنم 


اوضاع خودم بد نیست قرصی که میخورم انگار کل فنداسیون بدنم رو ریخته وتحت کنترل خودش گرفته 


دوست دارم یکی باشه که تو مطلب نویسی وبلاگ کمکم کنه اگه کسی هست پیام بده تا براش پسورد بفرستم 


 منتظرم و دوستتون دارم 

دنیای وارونه !!!!!! نوشته شماره 14


 سلام به همه 


 چون تازه خوردن سرترالین روشروع کردم گویا 2 هفته اول خیلی عوارض داره دست و پام می لرزه و همش خمیازه میکشم 


 امروز اولین امتحانمه از صبح دارم میخونم فکر کن تو محل کار حالا با چه شامورتی بازی بماند 


 راستی تا یادم نرفته بگم این آقا همکارمه برا همین هر روز میبینمش 


 داره از چشمم میفته واقعا دیگه دوست ندارم کسی رو دوست داشته باشم 


 به ترکش نمی ارزه قبول دارید خیلی درد داره ؟؟؟؟


 امروز جلسه سوم روان درمانی منه باید برم امتحان بدم و سریع برم مطب 


برام دعا کنید 


کسانی که میخوان تو این وبلاگ مطلب بنویسند بهم ایمیل بزنن تا اگه بشه وبلاگ رو گروهیش بکنیم 


 

شروع من !!!! نوشته شماره 13


 اولین باری که این حس اومد سراغم کلاس پنجم دبستان بودم 


 هومن همکلاسیم بود دوست داشتم با او باشم یه من احساس تکیه گاه می داد واین به دلیل عدم توانایی و کنترل


 پدرم بر روی


 خانواده بود و زن سالاری مطلق که در ضمیر ناخودآگاهم به دنبال مردی برای تکیه به جای پدرم میگشتم 


این احساس روز به روز در من رشد می کرد و خوب یادم هست که روزی لباسهای خواهرم رو پوشیدم و آرایش کردم و


 به شدت به من حس خوب داد ولی با برخورد تند مادرم مواجه شدم که اگر علم امروزش را آن موقع داشت الان در


 این وضعیتی که هستم نبودم تمام زندگی من دوستانم بودند صدها بار عاشق شدن و دل کندن به بعضی میگفتم و


 برخی دلایل مختلف نمی توانستم بگویم یه عده سو استفاده و یه عده کناره گیری خسته شده بودم تا این


 آخریه پیداش شد 


بهش گفتم از مشکلم گفت: میشم همه زندگیت ،کمکت میکنم ،من تو رو درکت میکنم



حالا ازاون روزها 8 سال میگذره و آدمها عوض میشن با همه وجودم بهش حق میدم 


در برابر این مشکل خسته شدم ، درمونده شدم ، بارها توسط همین آدم تحقیر شدم ، تو دوستی هر وقت


 گلگی کردم حرف این مشکلمو کشونده وسط و سرم رو پایین انداخته ، اما هنوز زانوهام خم نشده ، هنوز


 میتونم مبارزه کنم 


تا آخرش حتی اگه آخرش لحظه آخرین نفسم باشه 


دوستانی که مثل من فکر میکنند بیاین دست به دست هم بدیم و اینجا رو یکنیم برای خودمون یه کافه


 اینترنتی کوچولو 


کسانی که تو این راه میخوان با من همراه باشند لطفا پیام بدهند 


مسیح 93/03/26  ساعت 10 صبح 

نماز صبح !!!! نوشته شماره 12

  


    سلام به همه 


     نه اهل نصیحتم نه خوشم میاد اما با خدا قرارگذاشتم قبل از اینکه بگیرم نذرم رو اداکنم اونم اینه که نماز صبحم قضا    


 نشه که خدا رو شکر تا الان نشده !!!!


 حالم بگیر نگیر داره اما از روزهای اولم خیلی بهترم 


به قول سهراب: نه تو می مانی ونه اندوه     ونه هیچ یک از مردم این آبادی 


     به حباب نگران لب یک رود قسم 


                                                   و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت 



      غصه هم میگذرد   آنچنانی که فقط خاطره ایی می ماند  



بچه ها برام دعا کنید امتحانام از سه شنبه شروع میشه 

میخوام حرف بزنم !!!! نوشته شماره 11


    این روزا پرم از احساس حرف زدن از ته قلب دلم مبخواد یکی که هیچ پیش داوری و قضاوتی روم نداره بیاد روبروم تو یه کافه

    دنج بشینه تا من حرف بزنم 
 

     بعد اون بگه ومن گوش بکنم و بگم چشم 

     تازه فهمیدم که کسایی که اینطور خواستگاه جنسیشون متزلزل میشه کاملا مادرزادیه و تو دوران بارداری در ماه سوم یه 

     عامل ناشناخته روی غده هیپوتالاموس جنین تاثیر میذاره و نتیجه اش میشه آدمی که شده سرگرمی مردم ، خوراک   

            


 سو استفاده ، تحقیر ، آزار واذیت ، ندیده شدن تو خانواده ، مایه ننگ بودن همون پدر ومادر ،


 هیج جوری هم نمیشه گفت بابا به قول خودتون آدم سالمها ، اون عامل ناشناخته از شما بوده که ما رو به این روز انداخته 


    .....برا امروز بسه راستش خیلی از درسهامم مونده 

قرص سرترالین !!!!! نوشته شماره 10

  

 میگن این قرص مثل کمکی برای دوچرخه می مونه آدمهایی که نمی تونن کنترل افکارشون رو دست بگیرن یه مدت از اینا


 بهشون میدن وقتی خوب یاد گرفتن کمکی رو برمیدارن 


 نزدیک یه هفته است میخورم یه سری عوارض داره اما واقعا کمک کننده است 


 ما به خاطر شرایط کاری و خانوادگی زیاد همدیگه رو میبینیم و همون طور که می دونید فراموش و کردن وبی خیال شدن یه شخص تو این شرایط خیلی سختتره تا اینکه دیگه طرف رو نببینی 


ولی دیشب رک و راست بهش گفتم اون ماهی یه بارت رو هم نمی خوام گفتم !سخت بود!  ولی گفتم 


 هیچی نگفت ازم خواست دوستای خوبی باشیم و من براش مهم هستم 


حوصله حرفهاش رو نداشتم چون اصل حرفمو زده بودم 


چند دقیقه بعد برگشتم و صندلی خالی که آخرین حرفم رو بهش زده بودم رو نگاه کردم 


با من تا نزدیک تاکسی ها اومد ولی تو راه یکریز با دوست دخترش حرف زد و وقتی رسیدیم به اون گفت یه دقیقه گوشی وبعد با من دست داد وآرام از هم دور شدیم 


آخر شب هم کلی اس ام اس داد از اینکه پشت وپناهتم و از این حرفها و من به سردی جواب دادم 


خلاصه روزها داره میگذره ولی بین خودمون باشه جناب سرترالین ممنونم ......

خدایا شکرت !!!! نوشته شماره 9

 امروز صبح وقتی کامپیتورم را روشن کردم دیدم کلی خواننده وبلاگ داشته و 2 تا دوست عزیز هم پیغام گذاشتن که توش پر از 


 اظهار محبت ولطف بود میخوام ازشون تشکرکنم و بگم اگه شماها کنارم باشید و بهم قوت قلب یدید و باهام حرف بزنید خیلی 


 زود تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم خوب میشم 


   

    لذتی رو که بعدش یه عمر پشیمونی به همراه داره رو نمی خوام          فدای همتون و قلب مهربونتون 

سخته اما فکر کتم بتونم !! نوشته شماره 8

سلام 


نمیدونم تا الان کسی نوشته هامو خونده یا نه اما خیالم راحته که دارم روز به روز همه چی رو


 باور می کنم و درک می کنم که همه چیز زندگی دست من نیست و نباید به خاطرش همه چیز رو فدا 


 کنم امروز بهش گفتم که اون ماهه یکباری که می گفتی رو نمی خوام یعنی به درد من نمی خوره و


 اینکه هر طور راحتی زندگی کن سخت بود اما گفتم 


 برام دعا کنید دیگه نمی خوام به دوران گذشته برگردم 


 حضور خدا رو چند روزه خیلی خوب تو زندگیم حس میکنم 


 و میدونم که فقط کافیه خودم بخوام


 برام دعا کنید 


 فعلا .....

و اما دکتر !!!! نوشته شماره 7


  دیروز رفتم پیش دکتر یه آدم معروف هم اونجا بود که من خیلی تعجب نکردم از اینکه اون رو بعنوان یه بیمار اونجا دیدم دکتر به 


  من گفت تمام دنیات شده این قضیه و این موضوع تمام ذهنت رو اشغال کرده باید دست از این وسواس فکری برداری تا بتونی 


  به راحتی زندگی کنی  


  و من تعجب کردم و باور کردم که داره درست میگه ، شب کلی راز ونیاز با خدا کردم 


  امروز هم خیلی آرومم  برام دعا کنید 


   تا بعد .....

هر کار می کنم حواسم جمع نمیشه نوشته شماره 6


      مثلا خیر سرم از هفته دیگه امتحانم شروع میشه ولی هر کاری میکنم واقعا نمی تونم درس بخونم 


      از اینکه مجبورم اینقدر احمقانه بشینم و کارهاش رو تماشا کنم از خودم بدم میاد 


      بدبختیم اینه که جلوی چشمامه هیج جوری هم نمیشه که نبینم ونشنوم اون هم کاملا خونسر داره به کارهاش میرسه 


      نمی دونم امروز برم دکتر ببینم چی پیش میاد 


      تا بعد ....

امروز میخوام برم دکتر !!! نوشته شماره 5

سلام به همه 


حالم زیاد تعریفی نیست و قصد تعریف کردنش رو هم ندارم امروز جلسه دوم روان درمانی منه تو این چند سالی که با این 


مشکل دست و پنجه نرم میکنم این سومین دکتری هست که میرم دوتای قبلی میگفتن بیماری مادرزادیه و هیچ کاریش نمیشه


کرد اما این دکتر آخریه میگه میشه تا حد زیادی کنترلش کرد 


    برام دعا کنید منم میخوام مثل شماها زندگی کنم !!!!


میخوام اگه بشه همین روزا برم پیش امام رضا (ع) تو این کشور محرم تر از اون سراغ ندارم 


تابعد ....



ترس از تنهایی !!!! نوشته شماره 4

 

 همیشه از اینکه تنها بشم می ترسم تو چشمام نگاه کرد و گفت ماهه یکبار هم می تونم برای  روابط جنسی با تو باشم من 


 تا الان هم به خاطر تو همه چی رو تحمل کردم و نرفتم با کس دیگه ایی !


 خدایشش قبول دارم این حرفهارو اما گاهی اوقات با خدا شروع میکنم به حرف زدن حکمت خلق من وامثال من چیه چرا اینقدر 


 زجر باید بکشیم نه تو گروه همجنسهای خودمون جای چندانی داریم ونه تو گروه مقابل می تو نیم باشیم .


 با ید راهش رو پیدا کنم شروع کردم به مشاوره رفتن 


 درستش می کنم قول میدم      اما حق بدید که گاهی اوقات دلم بگیره و یه کوچولو اینجا درددل کنم 


     تا بعد ...... 

بلاخره گفت !!!! نوشته شماره 2

حدود هشت سال باهاش بهترین روزها رو داشتم و با هم کلی خاطره ها داشتیم با اینکه همجنسم بود اما شده


بود همه زندگی من تا اینکه تصمیم گرفت و خیلی راحت رفت


می خواست دنیای زنان رو هم بشناسه و می گفت حقشه


مونده بودم حق دل من کجاست که از این به بعد باید تماشاچی لحظه هایی باشم که هشت سال با خودش


تجربه کرده بودم 


چند تا اس ام اس داد  و بعد حالا  براتون میگم از اولش از اس ام اس هاش عکس گرفتم براتون بذارم اما هر کاری میکنم  سرعت اینقدر


 پایینه که نمیشه 


تصمیم خودم را گرفته ام !!!!! نوشته شماره 1

سلام به همه دوستانم 

 


امروز واقعا تصمیم گرفتم روزانه هام  رو بنویسم شاید کمی سبک شدم ، راستش خسته شدم از 


بلاتکلیفی باید یه فکری به حال باقیمانده 


زندگیم میکردم که از این وضعیت نجات پیدا کنم یه فیلم دیدم که قهرمان داستانش حرفهاشو رو


توی وبلاگ می نوشت منم تصمیم گرفتم 


این کار رو بکنم راستش خیلی هم مطمئن نیستم که به این زودی کسی این وبلاگ رو بخونه


تابعد