سلام
این چند روزه اتفاق های عجیبی برام افتاده و تغییر های زیاد احساسی برام پیش اومده که خیلی نمیشه راجع بهشون صحبت
کرد ، حالم به نسبت روزهای اول خیلی بهتره و تقریبا سوار بر زندگی شدم و افسار این اسب چموش رو تو دستام گرفتم
چند دوست بهم خیلی اظهار لطف دارن که مطمئنم اینها رو می خونن که همین جا ازشون تشکر می کنم
ودیگر اینکه هیچ ، اون رو هم می بینم ، بی تفاوت مثل خودش ....
و خدایی که همین نزدیکیست .......
سلام من چند بار اومدم وبلاگت ولی هر دفه میدیدم پست نذاشتی الان اینبار یهو همه پستات اومد تعجب کردم
خوب به هر حال خوشحالم که خوشحالی:-)
چندا حرف دارم امیدوارم نگی این چرا همش تو فاز پند و اندرزه منو خواهر خودت فرض کن
اول اینکه چون تجربه خوردن قرص اعصاب رو دارم بهت می خوام بگم این قرصا به تنهایی کاری نمیکنه برات باید در کنارش تلاش کنی ورزش یا همون ایده موسیقی و نقاشی عالی بود به نظرم حتما یکیشو برو
دوم اینکه این آقا که دوست سابقته به نظر میاد از بیتفاوتی تو به تنگ اومده مطمعنم از تحقیرر کردنت لذت میبرده حالا که میبینه بدونه اون هم همه چی زندگیت خوبه و به دست و پاش نیوفتادی تو فکره که چطور دلتو بسوزونه سعی کن کمتر ببینیش و از قدرتت و ارزشی که برای شخصیتت میزاری لذت ببری
سوم اینکه من خیلی حرف نمیزنم ولی نمیدونم چرا اینجا انقدر پر حرف میشم :-P ;-)
شاد باشی
مثل همیشه از شما سپاسگذارم ممنونم از محبت شما
سلام
مرسی مسیح جان
به امید روزهای سبز برای شما و مخاطبین فهیمتان
در خواب خدا در گوشم گفت : تو را چه به عشق ؟؟!! گفتم چرا ؟؟ گفت تو خوابیو عشقت در اغوش دیگریست لبخند زدمو گفتم خدایا مخلوق توست شاید تو خوابی خبر از رسم دنیا نداری ...
سلام ممنون از
پیامتان از وبلاگ زیبایتان دیدن کردم
موفق باشید