سلام به همه
دیشب اومده بود تو مرام کم نذاره یه سری هم به ما بزنه کلی لباس نو تنش بود وقتی دید دارم نگاه می کنم گفت
دوست دخترم برام خریده خوبه بهم میاد چطوره ؟؟؟
با بی تفاوتی گفتم آره قشنگه چند دقیقه ایی تو سکوت گذشت و این و پا و اون پا کرد وگفت دیر وقته صبح باید بریم سرکار
و رفت با لبخند سری تکون دادم و لحظه ایی که سرم رو داشتم رو بالشت میگذاشتم آروم به خدا گفتم :
ممنموتم که بیشتر از این نذاشتی عمرم حروم بشه